«Dr Bastani Parizi»
تاریخ تولد
1303/10/11
محل تولد
پاریز سیرجان
تاریخ درگذشت
1392/10/11
بازدید
3
بیوگرافی
دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی متولد ۳ دی ۱۳۰۴ از شهرستان پاریز سیرجان از استان کرمان تاریخدان، نویسنده، مترجم عربی و فرانسوی، پژوهشگر، شاعر، موسیقی پژوه ، فارغ التحصیل دکترای تاریخ و جغرافیا از دانشگاه تهران و استاد همان دانشگاه بود.
تولد
محمد ابراهیم در روز سوم سرد دی ماه ۱۳۰۴ در پاریز، از توابع شهرستان سیرجان در استان کرمان متولد شد و به قول خودش ، پدرش سه چهار سال بعد از تولد میتونه براش شناسنامه
بگیره.
خاندانش
پدر محمد ابراهیم حاج شیخ علی اکبر معروف به حاج آخوند باستانی پاریزی متولد 1259 و وفات 1333 پدر بزرگش ملا حسین و جدش حاج ملا ابوطالب بود.
پدرش فردی با کرامات و با سواد بود، بر سر منبرها تاریخ میگفت و با فرهنگ ، ادبیات فارسی ، زبان عربی ، صرف و نحو آشنایی داشت و مسلط بود. شعر هم میگفت و در اشعارش از حوادث و اوضاع اجتماعی زمانه خودش هم میگفت. او در جنوب ایران شخصیت شناخته شدهای بود تا حدی که خود محمد ابراهیم میگه: تمام اشخاص و رجالی که در سیرجانِ آن زمانه بودند، از اهل معرفت و کتاب تا معلمها و دبیرها و دیگران، اغلب تابستان ها به پاریز میآمدند، فقط برای اینکه پدرم را ببیند و با او صحبت کنند ، تاریخ بشنوند و شعر بخوانند.
مادرش خانم صغری باستانی پاریزی بود.اون خیلی بچه دوست داشت اما تا سالها صاحب بچه نشد، انواع دوا درمون ها و داروها رو امتحان کرد اما تاثیری نداشت. یک روز یک نفر به مادرش میگه «اگر تو کمی نفت بخوری، برات خوبه و افاقه میکنه» مادرِ جوان هم که آرزوی بچه داشت، قبول می کنه و کمی نفت میخوره. بعد از اون، باردار میشه و فکر میکنه این اتفاق، در اثر خوردن همون نفت بوده و بدین ترتیب اولین فرزندش که محمد ابراهیم باشه رو به دنیا میآره.
محمد ابراهیم خودش در اینباره میگه : اینکه میبینید مقالاتِ من بوی نفت میده، به همین دلیله.
مادرش سال بعد صاحب پسر دیگری به نام عبد العظیم میشه این عبدالظیم هم خودش اپیزودی جداگانه نیاز داره تا در موردش کامل صحبت بکنیم.مادش بعد از این دو بچه صاحب هشت بچه دیگه هم میشه که همه در کودکی از دنیا میروند .
خب یادمون باشه داریم در مورد ایران و جامعه ایی صحبت می کنیم که داشت از قحطی بزرگی که انگلیس بوجود آورده بود و بدنبالش مشکلات زیادی از جمله انواع بیماری ها و نبود آموزش و زیر ساخت های لازم و خیلی چیزهای دیگه و اون دوران سیاه قاجار عبور می کرد.
ماجرای تأسیس اولین مدرسه پاریز
میرزا هادی خان حایری مدیر کل وزارت فرهنگ وقت بود که روزی برای بازرسی مدارس به کرمان میره و از قضا به پاریز هم سری میزنه. با حاج آخوند پدر محمد ابراهیم رابطه خوبی داشت. بیش از یک هفته در خونه و جوار حاج آخوند بود و با هم شعرهای مولانا را میخوندند. حائری موقع رفتن به حاج آخوند میگه: باید مدرسهای در پاریز بسازی که در خور شاه باشه. حاج آخوند هم جوابی بجا میده که حایری از اون جواب خوشش میاد. حاج آخوند میگه « آقای هادی خان حایری! اعتبارِ ساخت مدرسه جدیدی را به من بدهید ، من در اینجا یک نظامیه بغداد برای شما میسازم»
و اینطور میشه که اولین مدرسه پنج کلاسه پاریز در سال 1297 توسط حاج آخوند در خانه باغ با صفایی که از «شیخ محمد حسن زید آبادی» معروف به «نبی السارقین» بجا مونده بود تأسیس میکنه و مدیرش هم میشه. این آقای نبی السارقین کسی بود که محمد ابراهیم اولین کتابش رو در 23 سالگی به نام «پیغمبر دزدان» درباره او می نویسه و تا به امروز 24 بار چاپ مجدد شده .
کودکی و جوانی
محمد ابراهیم بچه گیش رو در همون روستا و محیطِ ساده و بی آلایشش طی میکنه و در سایه چنین پدری بزرگ میشه و از او شعر ، تاریخ و عربی رو به خوبی یاد میگره.
دوران نوجوانی و تحصیلات مقدماتی
تحصیلات ابتدایی رو در همون مدرسه به همراه اکبر پیغمبر زاده نویره پیغمبر دزدان گزوند و از اونجایی که گفتم دبستانِ پاریز پنج کلاسه بود ، محمد ابراهیم برای ادامه تحصیل در کلاس ششم مجبور به اولین سفر خودش به شهر سیرجان می شه، به این ترتیب که میگه: با خورجینی پر از نان خشکه، یک پوست پنیر، یک شکمبه قرمه، مقداری جوزاقند (منظورش پر زردالو که با مغز گردو پر و خشک شده)، مغزو (انواع مغزهای خشکبار) و کشک خلال بر پشت چارپا نهادیم و رختخواب را بر آن پوشیدیم و با بند (تم لک) آن را محکم بستیم و بر آن نشستیم و ده فرسنگ راه بین پاریز و سیرجان را یک شبه طی کردیم و در خانه مرحوم بی بی ماه جان در محله اطراف بازار قدیم مسکن گرفتیم .
و اینچنین بود که تحصیلات سه سال اول متوسطه اش رو در دبیرستان بدر تا سال 1322در سیرجان پای چراغ پیه سوز به پایان رسوند به محلش برگشت. جالب بدونید که علت نامگذاری دبیرستانش رو در کتاب پیغمبر دزدان در پاورقی هاش مفصل توضیح داده.
محمد ابراهیم از همان بچگی با مجله های مهر ،آینده و حبل المتین که برای پدرش میآوردند، آشنا شد و علاوه بر اون، از طریق قرائت خانهای که در پاریز بود، مجله هایی چون کاوه ، گلستان ، بهارستان ، استخر شیراز و عالم نسوان اون زمان رو شناخت و به نویسندگی و نوشتن در مجلهها رو آورد و پدرش هم به همین علت علاقهاش به علم و دانش بهش “ولیعهد” میگفت.
در سالهای ۱۳۱۸ و ۱۳۱۹ که ترک تحصیل اجباری کرده بود بیکار ننشست و با امکاناتِ ناچیز پاریز، مجلهای به نام باستان و بعدتر ندای پاریز رو می نوشت، صحافی و منتشر می کرد که سه تا مشترک دائمی هم داشت . اولیش، معلم کلاس اولش آقای سید احمد هدایت زاده نبوی و دومیش پدرش بود و با حق اشتراک ماهی 2 قران و 10 شاهی.
محمد ابراهیم اولین شعرش رو تو ده سالگی برای طلب باران میگه، اون هم در خشک سالی های پاریز:
بیا ای برف و بارانِ خداوند که تا خلق جهان باشند خرسند
بیا تا کشتورزان شاد باشند ز هر بند غمی آزاد باشند
بیا تا گل بروید از چمنها همه پُر گل شود دشت و دمنها
بیا تا باستانی شاد باشد نه اینکه صورتش پُر باد باشد
محمد ابراهیم یک شعر هم در وصف پاریز میگه که توسط همشهریش در زیر درخت کهن چنار پاریز خونده شده .
در سال 1323 تحصیلات خودش رو در دانشسرای مقدماتی کرمان ادامه داد و اولین نوشته اش در جراید آن زمان، مقالهای بود با عنوان تقصیر با مردان است نه زنان که در اون سال در مجله بیداری کرمان چاپ شد.
تحصیلات دانشگاهی و شروع نگارش
محمد ابراهیم در سال 1325 بعد از گرفتن دیپلمش برای ادامه تحصیل به تهران میره و در سال 1326 در رشته تاریخ تحصیلات خودش رو در دانشگاه تهران دنبال می کنه.
محمد ابراهیم از اولین ساکنین کوی دانشگاه تهران (واقع در امیرآباد شمالی) بوده که در شعرش اینطور میگه:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم ساکن ساده دل کوی امیر آبادم
در دوره لیسانس در دانشکده ادبیات به علت غیبت زیادی از یک درس محروم شد. در آن زمان اگر دانشجویی مردود میشد، او را از اتاقش و کوی امیرآباد که خوابگاه دانشجویان به حساب می اومد بیرون میکردند و اتاقش رو به دانشجویی دیگه میدادند. محمد ابراهیم بیدلیل مردود شده بود و عامل آن، تنها غیبت زیادی بود نه تنبلی و کمکاری. به همین علت نامهای برای سعید نفیسی استادش مینویسه تا مانع اخراجش از کوی بشه.
اینگونه نوشت:
اوستادا ! شرمم آید زین همه خواهشگری که میدانم دل استاد سنگ خاره نیست
بیجهت یا با جهت مردود گشتم لیک گویند از امیرآباد هم بیرون روم
استاد نفیسی موضوع را با مدیر کوی دانشگاه مطرح کرد و در نهایت استثنائاً موافقت میشه که چون این دانشجو، دانشجوی بدی نیست و وضع خوبی هم نداره و شهرستانی هم هستش یک سال دیگه هم در کوی بمونه.
کلا” استاد تبهر خاصی در نگارش و پیدا کردن رگ خواب خواننده داشت که اون رو در نامه هایش که به سران مملکتی و کتاب هاش نوشته به وضوح می بینید.
محمد ابراهیم در سال 1327 کتاب مجموعه اشعارش یاد بودِ من منتشر می کنه.
ازدواج و شروع کار
پس از فارغ التحصیلی در سال۱۳۳۰ برای معلمی از تهران به کرمان برمیگرده. سال۱۳۳۳ هم مدیر دبیرستان دخترانه بهمنیار کرمان میشه و هم مدیریت نشریه نامه هفت واد را به عهده می گیره و در همین سال کتاب کورش کبیر یا ذو القرنین که توسط مولانا ابو الکلام آزاد اندیشمند مسلمان هندی نوشته شده بود رو از عربی به فارسی ترجمه میکنه.
توی همین روزها با همسرش، بانو حبیبه حائری در اون دبیرستان آشنا میشه و ازدواج میکنه.
در نامه ایی که از دوستش دریافت میکنه و در مورد ازدواجش بهش اینطور نوشته بوده:
خوب کردید که زن از کرمانی گرفتید که نجیب تر و سازگار تر و مهربان تر از زن کرمانی نیسته.
اونها در سال 1334 صاحب اولین فرزند پسر به اسم حمید میشن که بعدها حمید فارغ التحصیل رشته مهندسی راه و ساختمان میشه و با بانو دردانه دره مهندس معمار ازدواج میکنه که الآن در ایران هستند و در سال هایی که باستانی پاریزی تنها بود الحق و النصاف با خوبی و مهربانی با او رفتار می کرد.
در سال 1337 صاحب دومین فرزندشون دختری به نام حمیده میشن و حمیده در رشته پزشکی فارغ التحصیل و ساکن تورنتو کانادا میشه .
در همون سال ۱۳۳۷ محمد ابراهیم در آزمون دکتری تاریخ دانشگاه تهران قبول میشه و بعد از استعفا از دبیرستان بهمنیار به خانهای در خیابان گرگان تهران نقل مکان می کنند و مجددا” در دانشگاه تهران دوره دکترای تاریخ و جغرافیاش رو زیر نظر اساتید معروفی شروع می کنه.
اساتید
وحید الملک شیبانی، مدرس تاریخ اروپا
عباس اقبال آشتیانی، مدریس (تاریخ و جغرافیا)
محمد حسن گنجی، مدرس جغرافیا
ابراهیم پورداود، مدرس تاریخ ایران پیش از اسلام
سعید نفیسی، مدرس تاریخ اسلام
علی اصغر شمیم، مدرس تاریخ دوره قاجار
خان بابا بیانی، مدرس تاریخ دوران مغول
و با ارائه رساله دکتری خود با عنوان تاریخ ایرانِ قدیم از نظر ابناثیر زیر نظر سعید نفیسی موفق میشه دکتراش رو تموم میکنه.
هم زمان همکاری حرفهای اش رو با مجله هایی چون یغما، راهنمای کتاب، وحید، گوهر و بسیاری دیگر شروع کرد و مقالاتش در این مجله ها به چاپ رسید و نیز در اداره باستانشناسی زیر نظر مرحوم مصطفوی به کار پرداخت و مجله باستان شناس را نیز یک سال منتشر کرد و در سال 1342 کتاب خاتون هفت قلعه رو منتشر میکنه.
سال بعد به دانشگاه منتقل میشه و مدیریت داخلی مجله دانشکده ادبیات تا سال 1349 به عهده میگیره. ضمن اداره مجله به تدریس ساعاتی از دروس استاد نصرالله فلسفی که معمولاً بیشتر در خارج از ایران بود، نیز می پرداخت.
اونها سالها بعد، ساکن خانهای در شهرک غرب میشوند. محمد ابراهیم در جایی میگه: هر موقع ماشینم رو از شهرک غرب ول میکنم، خودش یک راست میره جلوی دانشگاه تهران میایسته.
سفر به فرانسه و پاکستان
در آذر ماه سال 1348 به دعوت سازمان سنتو که وظیفه اش حفظ مناسبات ایران ،ترکیه ،پاکستان و کشورهای غربی است برای بازدید از پاکستان و دانشگاه ها ،خانه فرهنگ ایران در لاهور راهی پاکستان می شود.
سال ۱۳۴۹ به عنوان فرصت مطالعاتی یک سال و نیم به پاریس میره که تو این مدت بنا به وصیت معلم اول ابتدایش آقای سید احمد هدایت زاده نبوی که بنا به گفته خودش خیلی به گردن معلمش حق داشت رفت و سر قبر ویکتور هوگو یکی از طرف اون و یکی هم از طرف خودش فاتحه ایی خوند و طلب مغفرت کرد.
بنا به گفته خودش این ویکتور هوگو و آثارش بود که در کودکی باعث انگیزه اش برای رفتن به فرانسه شد.
حالا تأثیر فرهنگ ها که مرز رو نمی شناسند رو ببینید که تا قلب ایران در روستای پاریز پیش رفته ،کاری که حتی ارتش فرانسه هم نمی تونست انجام بده.
حاصل گشت و گذار محمد ابراهیم در پاریس کتابی به نام از پاریز تا پاریس است که اون مجموعه ایی از سفرنامه هاش است و با طنزی جالب نوشته.
در خصوص زبان فرانسوی که قبلاً یاد گرفته بود و از آن در کنفرانس ها و همایش های مختلفش استفاده می کرده می گه:
با چهار کلمه زبان پاریسی که ۶۵ سال پیش در گوشه پاریز آموختهام و به لهجه پاریزی و نه پاریزین تکلم میکنم، شرقشناس به نام شدن یا کار محمد خان قزوینی است یا حضرت فیل. اما به هر حال گمان کنم با همین تته پته کردن در مجامع فرهنگی در بیش از ۵۰ کنگره خارجی و همین قدرها هم داخلی شرکت کردهام که تا آنجا که به خاطر میآوردم، سفر پاکستان بود و شرکت در مجامع فرهنگی لاهور، کراچی و پیشاور و حاصل آن سفرنامه در خاک پاک است که در مجله وحید چاپ شد.
بازگشت از پاریس
بعد از بازگشت از پاریس به ایران و از سرگیری تحقیقات و مطالعاتش از مرتبه دبیری به استادیاری ارتقا پیدا میکنه و بعد از اون با حکم فضلالله رضا رئیس وقت دانشگاه تهران به درجه استادی می رسه.
دائما” کلاس درسش بپا بود و به قول خودش شمر زمونه دانشکده بود .ارتباطش با دانشگاه تهران حدود ۶۰ سال سابقه پیدا میکند. یعنی از ۱۳۲۶ که وارد سال اول رشته تاریخ دانشگاه تهران میشه و تا سال ۱۳۸۸خورشیدی که بازنشسته میشه و از اون روز به بعد روزی یک بار در هفته به دانشگاه تهران می رفت.
بنابر گفته خودش جز در دانشگاه تهران در جای دیگری کاری ندارم و تنها درآمدم حقوق دانشگاه است که بتونم باهاش چایی دم بدم و بخورم و تاریخ نویسی کنم. سال هاست که هر صبح که از خواب بلند میشم، انتظار دریافت ابلاغ خداحافظی را دارم که هنوز البته صادر نشده است.
شاگردان و همکاران
شاگرد های بسیار زیادی رو در عرصه های مختلف تربیت کرد که هرکدام خود استادان بنامی شدند،هچون :
بازیگران بهمن مفید ، محمد علی کشاورز در دانشکده هنرهای دراماتیک دانشگاه تهران
هم شهریش بانو طاهره صفارزاده شاعر، پژوهشگر و مترجم قرآن.
اکبر عالمی دانشیار دانشکده هنر در سال های 43-45
محسن جعفری مذهب، حسن حضرتی ، ایرج تنهاتن ناصری ، هما رضوانی و سارا یار احمدی که الآن هرکدام در حوزه تخصصیِ عرصه تاریخ، جایگاه چشمگیری دارند.
او تاریخ دان، پژوهشگر، شاعر، مترجم عربی و فرانسه، روزنامهنگار، موسیقی پژوه و استاد برجسته ایی بود که بر خلاف اکثر کتابهای تاریخی که عمدتا” نثری سرد و سنگین دارند، بیشتر نوشتههایش پر از داستانها و ضرب المثلها ، حکایات و اشعاری است که خواندن متن را برای خواننده آسان و شیرین می کنه.
معمولاً کارهای اون پاورقیهای بسیار مفصلی دارند که گاهی از خود متن هم مفصلتر است.
این سبک نگارشش باعث شده بود تا نامداران اون زمان در رابطه اش اینطور بگند:
عباس زریاب خویی: با لطایف الحیل خواننده را در دل تاریخ رها میکند.
ایرج افشار: نوشته هاش مثل چسب اهو است.
محمدعلی اسلامی نُدوشَن: تنها یاد است که می ماند.
ایرج اشراقی: تاریخ را با شعر میآراید.
حسن زندیه: قصه گوی خوش بیان تاریخ.
حسن باستانی راد: وارث والا تبار بیهقی.
رودی متی ایران شناس آمریکایی و استاد دانشگاه «دلاور»: پاریزی نقالی به شیوه سنتی ایران بود.
کتب
بعضی از کتاب های محمد ابراهیم شامل مجموعه برگزیدهای از مقالاتش هستند که به صورت کتاب جمعآوری شدند و برخی از ابتدا به عنوان کتاب نوشته شدند. از بین نوشتههاش، مجموعه هفتی (سبعه ثمانیه) چیز دیگری هستند با نام های:
خاتون هفت قلعه ۱۳۴۲
آسیای هفت سنگ ۱۳۵۰
نای هفت بند ۱۳۵۳
اژدهای هفت سر ۱۳۵۵
کوچه هفت پیچ ۱۳۵۵
زیر این هفت آسمان ۱۳۵۸
سنگ هفت قلم ۱۳۵۸
بعداً کتاب هشتمی با عنوان هشت الهفت به این مجموعه هفت تایی اضافه میشه.
در مورد شغلش میگه ما معلمین تاریخ در حکم مزاربان تاریخ بشریت هستیم و هر وقت قبری یا سال مرگ کسی را میخواهند از ما می پرسند.
نظرش در مورد زنان جامعه و مرگ همسرش
همسرش بانو حبیبه حائری در سال 1379 در اثر بیماری سرطان و پس از چهل سال زندگی مشترک از دنیا می ره و او در غمش این شعر رو میگه:
خورشید به کوهساران زد و رفت دلدار در امیدواران زد و رفت
بلبل دوستان نو بهاران زد و رفت گل خنده به دفع روزگاران زد و رفت
محمد ابراهیم در خصوص مسائل اجتماعی و اخلاق زنان خیلی صحبت کرده و اون رو با اهمیت می دونسته تا جایی که برای حفظ شأن و منزلت زنان ، دختران و مادران ایران زمین اولین مقاله اش رو بعنوان تقصیر با مردان است نه زنان و کتابی که از خودش به یادگار گذاشت بعنوان گذار زن از گدار تاریخ و اون رو تقدیم به زن و زندگیش کرد با این مضمون:
تقدیم به روح تابناک همسر بزرگوارم که تحریر کتاب ها و مقالات من مدیون ازخودگذشتگی های او بود.
محمد ابراهیم بعد از بازنشستگیش تابستانها کنار دخترش در تورنتو و زمستانها پیش پسرش در تهران بود.
شعر و شوخ شاعرانه
پدر محمد ابراهیم موسیقی و مقامهای اون رو خوب میشناخت و او هم در کنار پدر با دستگاههای موسیقی آشنا شد و همین علت در دوران تحصیلش در دبیرستان، ویولونی رو می خره و مدتی باهاش تمرین می کنه ولی پیشش رو نمی گیره و نواختن ویولون را رها می کنه اما فعالیتش در حوزه موسیقی پژوهی رو همچنان ادامه میده.
محمد ابراهیم صرفاً معلم، جریدهنگار و مورخ نبوده، بلکه شاعر هم بوده. بهگفته خودش، پدر نقش مهمی در علاقمندی او به شعر داشته.
پدرم اصولا” نامه هایی را که به اشخاص مینوشت بهصورت شعر مینوشت»، چیزی که در خانه «حاج آخوند» فراوان بود، دیوان شاعران بود و کتابهای تاریخ.
منتقدان و اهل ادب او را یکی از شاعران توانای معاصر میدانند.
هوشنگ ابتهاج: پاریزی، را «شاعر بزرگ» و «استاد قویدست غزل» میداند و عقیده دارد که غزلهایش «قوی» و «لطیف» است.
محمد ابراهیم درباره شعر امروز قضاوتی نداشت و میگفت: «هرجا شعر خوب ببینم، میخوانم؛ فریدون مشیری، نادر نادرپور و سایه را مگر میشود نخواند! تا جایی که بفهمم، شعرها را میخوانم.»
البته در جایی به طنز مینویسد: «هر نوع شعری که میخواهید بگویید اما هیچ وقت به رباعی روی نیاورید، زیرا اگر بد باشد میرود به آن جایی که عرب نی انداخت و اگر خوب بود یکراست میرود توی مجموعه رباعیات خیام.
حافظۀ او پُر بود از صدها هزار بیت شعر شگردش این بود که متن تاریخی رو به سمت و سویی ببره تا بتونه شعر مورد نظرش رو بگه و بعد بقیه متن رو مثل پیله دور اون بتنه.
چند غزل آبدار و ناب و دهها قصیده و مثنوی انتقادی از زمانه خود دارد.
او در پای درخت سرو حاج عزیز در پاریز شعر معروف «یاد آن شب…» خودش رو میگه که توسط استاد غلامحسین بنان در برنامه بزم شاعران از رادیو ملی ایران در مهر ماه 1334 اجراء و پخش شد.
در 25 دیماه ۱۳۳۱ در دوران پهلوی که کشور در مسیر انقلاب قرار گرفته بود شعر آشنا و پر مغز «مملکت از پایه ویران است…» رو میگه و ناخدای مُلک را به صراحت محکوم میکنه و در روزنامه بیداری چاپ میکنه.
مملکت از پایه ویران است گویی نیست؟ هست خواجه اندر نقش ایوان است گویی نیست؟ هست
اون رو به جشن فرهنگ راه ندادند چون کراوات نداشت و شعر «پُز با کراوات» رو نوشت:
شب آدینه اندر جشن فرهنگ من از بهر تماشا کردم آهنگ
وقتی که در سال ۱۳۲۶ کمک هزینۀ تحصیلیاش رو قطع کردند، شعر «وزارت فرهنگ» رو سرود :
نامش فرهنگ و آشیانۀ جهال جای گروهی عوام و بیفر و بیهنگ
در پی تصویب قانون منع کشت خشخاش و استعمال تریاک در یال 1338 شعر «شب تریاکیان» رو سرود و دولت رو از آن ترساند «که گردد انقلاب شیره بر پا».
سبک زندگی ، فکری و کاری
باستانی پاریزی خود را اسیر نظریات فلسفی تاریخ نمیکرد حتی خودش رو از هر گونه قید و بندی که قلمش رو ببنده آزاد می کرد. زبان و بیانش خود ساخته بود ، نه پردازشی در ظرف دیگران. سبک تاریخنگاری باستانی رو نه لابهلای نظریات فلسفی بلکه در سلوک و رفتارش میشد دید.
نه تفاخر به فلسفه داشته و نه به خودش. خودش را عاقل و دیگران رو کم عقل فرض نمیکرد و همینه که با هر کسی نشست و برخواست می کرد فروتنی ، بیادعایی در سلوک و بینش و روشش کاملاً روشن بود. نه اهل غیبت کردن بود و نه از من سخن گفتن.
با تیپی ساده و کلاه و عصای جدا نشدنی، درویش مسلکانه در مجالس می رفت تا جایی که به صراحت در کتاب بارگاه خانقاهش میگه ، که من هم در خانقاه لنگری دارم. برادر همسرش شادروان شمس حائری و پدر خانومش (میرزا یوسف ارشاد علیشاه) از مفاخر دراویش سلطان علیشاهی بودند.
عبای برادرش (مرحوم حاج عبدالعظیم باستانی پاریزی) به خاک تربت شاه نعمتالله ولی و درگاه فقرا مزین شده بود و در پاریز شمع محفل دراویش بود.
او به اینکه زادۀ پاریز است افتخار میکرد و حتی عصایی را که دستش بود، پدرش از چوب درختان اَرچَن پاریز تراشیده بود و اون رو به دست میگرفت تا فراموشش نشه از کجا بلند شده و همیشه میگفت: من سوگند یاد کردهام که نباشد سمیناری یا محفلی که من در آن شرکت کنم و در آنجا به تقریبی یا به تحقیقی یاد کرمان بمیان نیاید.همچی آدمی بود.
سرزمینی که آدمی جوانی خود را در آن گذرانده، مانند خود ایامِ جوانی زیباست.
همین عشق و علاقه باعث شد که او چهارده اثر مستقل درباره تاریخ کرمان بنویسد.
در سفر پاریسش تصمیم به نقد خودش می گیره و کتاب «خود مشت و مالی» را می نویسه که در بخشی از این کتابِ خود انتقادی به تصحیح اشتباه های تاریخی، جغرافیایی، ادبی، زبان شناسی و باستان شناسی خودش در آثارش پرداخته و نوشته «چه سهوها و اشتباه های عجیب و غریب داشتهام و گاهی چقدر تحقیقاتم بیپایه و بیاساس و خندهآور بوده است. از این نظر بد ندانستم بعضی از این کتابها را به بادِ انتقاد بگیرم.
کافی است که به مطلبی با عنوان «سیاست ارّه» که در کتاب خودمشت مالی چاپ شده و به مبادلۀ چند نامه و یادداشت او با امیر عباس هویدا (نخستوزیر وقت) که بدنبال انتشار کتاب آسیای هفت سنگ اختصاص دارد توجه بشه، جایی که به بدترین شکل موجود اما در قالب طنز، رئیس الوزرا را از ارّۀ سیاست ترسونده بود و متأسفانه آخر هم همون شد که پیشبینی کرده بود.
از این قبیل شوخیهای شاعرانه و طنزپردازیهای هوشمندانه و بهجا، هزاران مورد در کتاب هاش می بینیم، طوری که هم عامه پسنده و هم محققانه و اثرگذار.
به کتابهاش علاقه داشت اما به «حماسه کویر» بیشتر، و میگفت: در فضیلت دهات و روستاییان، این مردمان شریف ایرانی تألیف شده است.
او که از سن 17 سالگی تا روز آخر عمرش هر سال یک کتاب نوشته به گونه ای که اکنون بیش از 70 جلد کتاب از وی در زمینه های مختلف به یادگار مانده است.
باستانی برای انتشار کتابهاش با نشرهای زیادی چون «نگاه»، «سازمان اسناد ملی»، «اطلاعات»، «میرماه»، «علم»، «چکامه»، «مرکز کرمانشناسی» و «بهنگار» همکاری داشت، اما با پیگیری پسرش حمید طی سالهای اخیر ، نشر «علم» ، مسئولیت تجدید چاپهای کتابهای باستانی را به عهده داشته است.
وفات
استاد میگه همه ما سنگ تراشانی هستیم که سنگ خوبی هم اگر تراشیدیم، در اثر خودخواهی و عُجب باید سنگ مزار خودمان بشود.
محمد ابراهیم داستانمون اینچنین در سوم دی ماه 1304بدنیا آمد ، بزرگ شد ، تحصیل کرد ، به دانشگاه رفت ، معلم شد و به راستی انسان ساخت و در نهایت شد دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی و در صبح روز سه شنبه پنجم فروردین پس 1393 پس از یک ماه بیماری کبد در بیمارستان مهر تهران دیده از جهان فروبست و با وجود علاقه بسیاری که به کرمان و زادگاهش داشت، بنا به وفاداریش وصیت کرد ، پس از مرگش نه در قطعه های مشهور هنرمندان بلکه کنار همسرش بانو حبیبه حائری در قطعه 250 بهشت زهرای تهران دفن شود .
پاسداشت
فرزندان باستانی پس از درگذشت او مجموعه مقالات استادان و بزرگان درباره پاریزی را با عنوان «شاعرِ تاریخ» تدوین و در سال 1394 از سوی نشر «علم» راهی بازار کردند.
به پاسداشت خدمات او خیابانی در مشرق پردیس اصلی دانشگاه تهران به نامش نامی گزاری شده است .
تندیس باستانی پاریزی توسط «شهریار رضایی» مجسمه ساز کرمانی ساخته شد و این تندیس در فروردین ۱۳۹۵ در پارک ریاضیات و جنب کتابخانه ملی کرمان نصب شده است.
یک تندیس هم از اون استاد در دانشکده علوم انسانی دانشگاه آزاد واحد سیرجان نصب شده است.
تاریخدان، نویسنده، مترجم عربی و فرانسوی، پژوهشگر، شاعر، موسیقی پژوه ، فارغ التحصیل دکترای تاریخ و جغرافیا از دانشگاه تهران
خاتون هفت قلعه ۱۳۴۲ آسیای هفت سنگ ۱۳۵۰ نای هفت بند ۱۳۵۳ اژدهای هفت سر ۱۳۵۵ کوچه هفت پیچ ۱۳۵۵ زیر این هفت آسمان ۱۳۵۸ سنگ هفت قلم ۱۳۵۸
فرزندان باستانی پس از درگذشت او مجموعه مقالات استادان و بزرگان درباره پاریزی را با عنوان «شاعرِ تاریخ» تدوین و در سال 1394 از سوی نشر «علم» راهی بازار کردند. به پاسداشت خدمات او خیابانی در مشرق پردیس اصلی دانشگاه تهران به نامش نامی گزاری شده است . تندیس باستانی پاریزی توسط «شهریار رضایی» مجسمه ساز کرمانی ساخته شد و این تندیس در فروردین ۱۳۹۵ در پارک ریاضیات و جنب کتابخانه ملی کرمان نصب شده است. یک تندیس هم از اون استاد در دانشکده علوم انسانی دانشگاه آزاد واحد سیرجان نصب شده است.
آنلاین
سلام! من دستیار هوشمند آی سیرجان هستم 👋 چطور میتونم کمکتون کنم؟
سوالات پیشنهادی:
⚡ پاسخها توسط هوش مصنوعی تولید میشوند